ذهن نوشت مریم



دوس دارم دنبال خوبی ها و چیزایی که واسم سودمند و مفیدن تو همه چیز بگردم.

اولین سود این کار واسم این بود که به صبوریم کمک میکنه. من ادم صبوری نیستم تو حرف زدن با ادما توقع دارم بار اول متوجه منظور و نظرم بشن. اگر کار به بار دوم یا احیاناااا سوم بخواد بکشه احتمال اینکه بیخیال شم و تو نگاهم "برو بابا"ی خاصی دیده بشه خیلیه. حتی گاهی توقع دارم حرف نزده منو بفهمن. ولی حالا شاگردی دارم که استرس زیادی داره، به نظرم اختلال تمرکز داره و هرچیزی رو باید حداقل 4بار بگم تا نصفشو متوجه بشه. اوایل حرص میخوردم حتی هی میگفتم بیخیال پولش به حرص خوردنش نمی ارزه. چقد انرژی بذارم و بازخورد نبینم. مگه میشه تلاش کرد و دست اوردی نداشت. ولی همیشه قرار نیست مقدار و سرعت به دست اوردن نتیجه با مقدار و سرعت انرژی گذاشتن برابری کنه. یا همیشه نتیجه اون چیزی نیست که ما میخوایم.

اره دارم سعی میکنم کمتر عجول باشم. با عجله تا حالا هیچ چیزی عایدم نشده.

سود بعدیش برای من تکل. من زبون روونی ندارم. نمی تونم مثه بقیه 60ثانیه بدون تپق زدن و کم اوردن بداهه بلبل زبونی کنم بدون هیچ غلط گرامری و لغوی و بیانی. جز این هم ادم اهل حرف زدن نیستم. بیشتر سکوت میکنم تا حرف بزنم. بیشتر فکر و تحلیل میکنم. ولی حالا باید شمرده شمرده حرف بزنم. دقت کنم جملاتم واضح و گویا و ساده باشه تا شاگردم تو کمترین زمان و با کمترین تلاش منظور و مفهوم رو بگیره.

2باری رفتم سراغ گفتار درمانی فکر میکردم مشکل دارم ولی فقط رفتم نوبت گرفتم و هیج وقت نرفتم. به این نتیجه رسیدم از بس که حرف نمیزنم قدرت تکلمم ضعیف شده. سعی میکنم تو چتام زیاد ویس بدم هم برای رفع خجالت هم برای روون شدن زبونم هم راه افتادن مغزم تو حرف زدن. تو فکرم بود یه موقعی تو اینده هم برم کلاس فن بیان. دوس دارم زیبا و شیوا حرف بزنم. ولی حالا فکر میکنم همین تدریس هم کلی کمکم میکنه.

فایده سوم که امروز بهش پی بردم و برای من عاااااالی ترینه اینه که مجبوووورم درلحظه باشم. حق ندارم تو افکارم غرق شم، چه گذشته، چه اینده. چون هر آن ممکنه شاگرد سوال کنه و باید همون لحظه حاضر و ناظر باشم. باید به روند کارش اگاه اگاه باشی؛ که همون لحظه اگر اشتباهی کرد بهش گوشزد کنی قبل از اینکه تو ذهنش به غلط جا بیفته یا تشویقت یکم دیر شه سرد میشه از دهن میفته و بهش نمی چسبه. یا اگر با تاخیر بهش اشتباهش رو بگی حتما تو دلش میگه چه معلم خنگی! و این خنگ بودن و مسلط نبودن خیلییی برام گرون تموم میشه. میدونم غلطه تماما و اساسا ولی حتی دوس ندارم ثانیه ای هم این فکر اشتباه از مغز کسی رد شه.

خلااااصه که مرسی که منو اوردی به دنیای حاضر و اکنون.

 

پ.ن1: اون افکارمم که گاهی بهم حمله میکنن، طوری که انگار یکی بهم ضربه زده و بدنم به طور غیر ارادی به عقب پرت میشه و نفسم واسه لحظاتی حبس میشه و حس یه ادم شوک زده و بهت زده و پر ترس و استرس رو دارم، دارن کم میشن.

پ.ن2: دوس نداشتم از افکار و حال بدم تو این وبلاگم که قرار هیستوری پیشرفت من باشه حرفی بزنم. ولی احساس کردم باید یه نشونه ای، حرفی چیزی  باشه که بعده ها یه چیزی باشه که بتونم خودم رو باهاش قیاس کنم. باید متر و معیاری باشه برای عیارسنجی پیشرفتم.


چرا دارم کاری رو می کنم که دوس ندارم؟

چون کسب درامد بهم اعتماد به نفس میده

چون به مشغله ذهنی و جسمی نیاز داشتم

نیاز به فعالیت و حرکت داشتم. حرکتی از جنس برگشت به صورت پول.

نیاز داشتم حس مفید بودن کنم هرچند کم

نمی تونستم مثه بقیه عمرم هی امید بدم که حالا قوی بشم بعد شروع کنم و مثل همیشه جا بمونم.

دارم پول درمیارم که نیازهای روزانم رو رفع کنم و درکنارش کاری که دوس دارم و هدفمه ادامه بدم. حتی باید یکم بیشتر پول دربیارم چون باید کلاس زبان هم برم.

میخوام از اینجا به بعد زندگیم متفاوت بشم. قوی تر و منطقی تر و بااراده تر بشم.

میخوام ارزوهامو واقعی کنم

میخوام به اندازه کافی پول داشته باشم اسم و رسم داشته باشم برای جامعه مفید باشم.

باید بتونم

باید


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله بهداشت و درمان سه دهم نقطه های روشن ایمان من چشمان توست ... نرم افزار حسابداری و خدمات پس از فروش حسابداری بَیانِ عَیان اسکرچ روزنوشته‌های مهسا دانلود برنامه کاربردی سرگرمی آموزشی اندروید دانلود اهنگای کمپانی هیس رکورد